کد مطلب:304456 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:193

بازگشت به جاهلیت و آغاز انحراف
وای بر این ها [كه در سقیفه دسیسه كردند]، چگونه، و به كدام سو، خلافت را از مدار اصلی خود، كه بنیان های رسالت و پایه های نبوّت و هدایت امّت، و فرودگاهِ روح الامین (جبرئیل) بود، به در بردند، و كسی را كه دانای دین و آگاه به امور دنیاست وانهادند؟! آری، [آنچه در سقیفه انجام گرفت]خسارت آشكار است.

نهضت انقلابی اسلام، مانند هر نهضتِ انقلابی پیروزمند، یك چرخش ارتجاعی را به دنبال داشت كه به انقلاب ارتجاعی انجامید. و این اتفاق نا مباركی بود كه از پیش، خدای تعالی به مسلمانان هشدار داده بود:

اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ اِنْقَلبْتُمْ عَلی اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیَجِزی اللَّهُ الشَّاكِرِینَ. [1] پس اگر او [حضرت محمد(ص)] بمیرد یا كشته شود آیا شما بر پاشنه های خویش - كنایه از بازگشت به دوران جاهلیت یعنی پیش از اسلام - برخواهید گشت؟ و هر كه بر دو پاشنه خویش برگردد - عقبگرد كند - خدا را هیچ گزند و زیانی نرساند و زودا كه خدا سپاسگزاران را پاداش دهد.

اساساً در هر نهضت انقلابی، باید در انتظار رجعت و در كمین مرتجعان و بازگشت طلبان بود؛ چرا كه هر گونه تغییر و تحوّل در جامعه انقلابی مبتنی بر تغییر و تحوّل در خُلْقُ و خوی و عادات مردم است. و در هر انقلابی، اوّلاً: تحوّل اساسی - اعتقادی اخلاقی - درفرد به كمال مطلوب نمی رسد، ثانیاً: همه افراد مشمول این تحوّل نمی شوند.ازاین رو، در برخی، بقایای دوران كهن و آثار اعتقادی، روانی، اخلاقی، فكریِ پیشین تا اندازه ای باقی می ماند. درباره بنی اسرائیل فرمود:

وَ جاوَزْنا بِبَنی اسْرائیلَ الْبَحْرَ فَاَتَواْ عَلی قَومٍْ یَعْكُفُونَ عَلی اَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسی اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةً قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. [2] و فرزندان اسرائیل را ازدریا گذراندیم، پس بر گروهی در آمدند كه بر بتانی كه داشتند جبه پرستش]گِرد آمده و روی آورده بودند؛ گفتند: ای موسی، برای ما خدایی قرار ده چنان كه آنها را خدایانی است. گفت: شما گروهی هستید كه نادانی می كنید».

این درخواست بی خردانه، از موسای كلیم پس از آن همه تحمّل رنج و زحمت در آزادیِ آنان از استبداد فرعون ریشه در بقایای رسوبات شرك آلودِ كهن و آثارِ اعتقادی و خُلْقُ و خُوی پیش از رهایی بود، كه هنوز در ژرفای جان شان وجود داشت، كه در جای دیگر با غیبت موقّت موسی، به شكل دوستی گوساله، جلوه كرد:

وَ اُشْرِبُوا فی قُلُوبِهُم الْعِجْلَ بِكُفْرهِمْ. [3] و دلهاشان به سبب كفرشان، از [دوستی گوساله] سیراب شد.

در برخی دیگر، به هیچ وجه تحوّل انجام نمی گیرد:

سواءٌ عَلَیْهِمْ وَ ءَاَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایُوْمِنُونَ. [4] برایشان یكسان است كه بیم دهی شان یا بیم ندهی، ایمان نمی آوردند.

یعنی پس ازابلاغ پیام خداوند و بیم دادن آنان، هم چنان آثار اعتقادی و اخلاقی گذشته را در خود نگه می دارند. عناصر تحوّل نایافته و كسانی كه هنوز رسوبات باورهای پیشین و خلق و خوی گذشته در ذهن و دل شان باقی مانده است، عمده ترین عوامل بازگشت به گذشته و ارتجاع اند. این تحوّل نایافتگان را، در شریعت اسلام، كافر نامیده اند؛ كه تقسیمات گوناگونی دارد. در یك تقسیم، برخی «مشركان»اند وبرخی دیگر «اهل كتاب»؛ یعنی یهودیان و نصرانیان و مجوسیان، چنانچه آن ها را نیز اهل كتاب بدانیم. در تقسیم دیگر كه مهمّ تر و دقیق تر است، عناصر تحوّل نایافته، برخی شان «كافران»اند و، برخی دیگر «منافقان». مهمّ تر و دقیق تر بودن این تقسیم، بر اساس ملاك تمایز و تفارقی است كه این دو گروه را از یكدیگر جدا می سازد؛ یعنی باز گرداندن مؤمنان به روش ها، و سنّت ها، و خلق و خوی جاهلیت است:

وَدَّ كَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ. [5] بسیاری از اهل كتاب با این كه حق برای آنها روشن شده، از روی حدسی كه در دل شان هست دوست دارند كه شما را پس ازایمان آوردنتان، به كفر بازگردانند.

وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً. [6] دوست می دارند كه كاش شما نیز مانند آنها كافر شوید تا یكسان باشید.

كافران دشمنی و خصومتشان را به اسلام و مسلمانان به تصریح اعلام كرده اند؛ از این رو خطرِ تأثیرشان بر جامعه اسلامی كم تر است. برخلاف منافقان، كه كفرشان را پوشیده می دارند، و به مسلمانی تظاهر می كنند. اینان به درون جامعه اسلامی، با نقاب اسلام راه یافته نقش ارتجاعی خود را به گونه خطیر و ماهرانه ایفا می كنند؛ به طوری كه نقشِ كافران در این زمینه و در قیاس با آنان بسیار ناچیز است. برای همین، خدای تعالی در قرآن كریم حساب آنان را از كافران جدا ساخته و در دفتر ارتجاع و ارتداد نامی از آنان نبرده است؛ و لیكن برای منافقان آیه های بسیار و نیز سوره ای مستقل اختصاص داده است. علی(ع) درباره رخنه و نفوذ عناصرِ تحوّل نایافته؛ یعنی خاندان ابوسفیان، به درون جامعه اسلامی و فرصت جویی آنان برای رجعت طلبی و بازگرداندن مردم به جاهلیت؛ فرمود:

فَوَ الذَّی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، ما اَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا اَغواناً عَلَیْهِ اَظْهَروُهُ. [7] سوگند به كسی كه دانه را شكافته و جانداران را آفرید؛ اینان یعنی آل ابوسفیان، اسلام را نپذیرفته بلكه تسلیم شده اند، و كفر را در دل نهان داشته اند، و چون یارانی یابند آن را آشكار كنند!

و اساساً، این گونه مباحث از آن رو در كتاب خدا مطرح شده است كه جنبش ارتجاعی و اندیشه بازگشت به جاهلیت، از همان روزهای نخستِ نهضت اسلام و از همان آغازِ تأسیس جامعه قرآنی به راه افتاد و هدایت ها و آموزه های قرآنی را طلب می كرد. و پابه پای رشد نهضت اسلام و تحریكات مشركان و اهل كتاب و منافقانِ رجعت خواه، خدای تعالی نیز به افشای ماهیّت پلید و نقش آنان پرداخته است؛ و مسلمانان را در قبال آنان مجهز و آگاه ساخته است. قرآن كریم حكایت كافران را در دوره بعثت، برای بازگرداندن مسلمانان از دین و ایمان شان به آیین جاهلیت، تا آنجا كه در توان شان بود، آورده است:

وَ لاَیَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّی یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا. [8] و [مشركان پیوسته با شما كارزار می كنند تا اگر بتوانند شما را از دین تان برگردانند.

و تحریك كنندگان جریان ارتداد و ارتجاع را مشركان و اهل كتاب و منافقان دانسته است:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ كَفَرُوا یَرُدُّوكُمْ عَلَی أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ. [9] ای كسانی كه ایمان آورده اید، اگر آن ها را كه كافر شدند فرمان برید شما را بر پاشنه هایتان - به واپس تان به دوران جاهلیت - باز می گردانند پس زیانكار خواهید گشت - یا زیان دیده باز خواهید گشت.

و درباره نقش تحریك گرانه اهل كتاب فرمود:

یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ یَرُدُّوكُم بَعْدَ إِیمَانِكُمْ كَافِرِینَ. [10] ای كسانی كه ایمان آورده اید، اگر گروهی ازكسانی را كه كتاب داده شده اند فرمان برید شما را پس ازایمان تان به كافری برند.

و هم چنین خدای تعالی، ازتلاش تبهكارانه منافقان كه عامل عمده رجعت بودند و همواره فتنه برمی انگیختند و مومنان را به ارتداد فرا می خواندند، داستان ها دارد و در سوره برائت آیات 41 به بعد از تبهكاری های آنان یاد كرده است. این تقسیم بندی از رجعت جویان به دو گروه كافران و منافقان، ازاین رو دارای اهمیت است كه عناصر ضد اسلامی بازگشت خواه، از جهت آمیزش با مسلمانان و تأثیر در بازگشت دادن جامعه متمایز گشته اند. این تقسیم تا اندازه ای جغرافیایی نیز هست؛ چرا كه كافران - اگر از اقلیّت «اهل كتاب» یا «اهل ذمّه»، كه در قلمرو سرزمین اسلامی زیست می كردند، بگذریم - در «دار الحرب»؛ یعنی منطقه بیرون جهان اسلام ساكن بودند، و منافقان - خواه مشرك، خواه یهود و نصاری و دیگران - در دورن جامعه بودند، و تا نفاق شان فاش نگردیده بود، با آنان چون یك مسلمان رفتار می شد. از این رو، دست یابی به بسیاری از پست های كلیدی وموقعیت های حسّاس برای آنان امكان پذیر بود. و همین ویژگی بود كه خطر آنان رابرای جامعه اسلامی به نهایت می رساند. و به همین دلیل، پیامبر گرامی(ص) برای حیات آیین و امت خویش، چندان نگران دشمنان بیرونی نبود؛ بلكه از منافقانی می هراسید كه در درون حكومت و قدرت سیاسی نفوذ كرده بودند و می فرمود:

لَسْتُ اَخافُ عَلی امتّی غَوغاءَ تَقْتُلُهُمْ وَ لاعَدُّواً یَجْتاحُهُم، وَ لكنّی اَخافُ عَلی اُمَّتی اَئِمةً مُضِلِّینَ، اِنْ اَطاعُوهُمْ فَتَنُوهُمْ وَ اِنْ عَصَوهُمْ قَتَلُوهُمْ. [11] بر امت خویش از مردم فرومایه و آشوبگر كه آنان را به خاك و خون كشند نمی هراسم و نه از دشمنانی كه بر سرزمین شان بتازند؛ بلكه، بر امت خویش، از پیشوایانی كه گمراه و گمراه كننده اند بیم دارم؛ [چرا كه] اگر از آنان پیروی كنند، فتنه انگیزند و به كفرشان كشانند، و اگر از فرمان شان سر در پیچند می كشندشان.

در جای دیگر به روایت علی بن ابوطالب(ع) فرمود:

اِنّی ما اَخافُ عَلی اُمّتی مَؤمِناً وَ لامُشْرِكاً. اَمّا الْمُومِنُ فَیَمنَعُهُ اللَّهُ بِایمانِهِ وَ امّا الْمُشْرِكُ فَیقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ. وَ لكِنّی اَخافُ عَلَیْكُمْ كُلَّ مُنافِقٍ الْجَنانِ، عالِمِ اللِّسانِ، یِقُولُ ما تَعْرِفُونَ، وَ یَفْعَلُ ما تُنْكِروُنَ. [12] من بر امّت خود از مومن و مشرك باكی ندارم؛ زیرا مومن را خدا به سبب ایمانش باز می دارد، و مشرك را به سبب شركش سركوب می سازد. ولی بر شما ازآنكه در دلْ منافق، و به گفتارْ داناست، می ترسم، چیزهایی می گوید كه می پسندید، و كارهایی می كند كه نمی پسندید.

ترك باورها و عادت ها و خلق و خوی پیشین، برای مردمی كه حتّا مشتاقانه به انقلاب پیوسته و به آیین جدید گرویده اند، كاری است بس مشكل، و تا زمانی كه این رسوباتِ ته نشین شده عهد پیشین در ذهن و دل افراد یك جامعه باقی است، و تحوّل و دیگرگونی مطلوب و مرغوب در عقیده و اخلاق و در نهایت در رفتارشان پیش نیامده دگرگونی اجتماعی نیز ناممكن خواهد بود. و آن رسوبات گذشته گاه گاهی و در زمان مناسبی در شكل و قواره منكرات و ناپسندی ها بروز می كند و جریان رجعت را نیرو می بخشد. تمایل به اندیشه ها و رفتارها و سنت ها و عادت ها و روش های جاهلی، درجامعه نو پای اسلامی آن روز به طور كامل آشكار بود. برخی از نو مسلمانان كه با پیروزی اسلام و فتح سرزمین مقدّس مكّه، گروه گروه به آیین اسلام گرویده بودند، و به تعبیر قرآن كریم هنوزایمان در دلهاشان در نیامده و در ژرفای جان شان ننشسته بود. وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ. [13] هنوز ایمان در دل هاتان در نیامده است.

مردمی بودند كه به اسلوب قضایی جاهلیت دل بسته بودند و از داوری مبتنی بر احكام خداوند تحاشی داشتند و قرآن كریم درباره آنان فرمود:

أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ. [14] آیا حكمِ [روزگارِ] جاهلیت می جویند؟! و چه كسی نیكو حكم تر از خداست برای مردمی كه یقین دارند؟

اساساً مسلمانان زمان پیامبر(ص) به دو گروه تقسیم می شدند؛ گروهی پیراسته و تكامل یافته بودند؛ یعنی آنان كه در توصیف شان آمده است:

آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ. [15] به خدا و پیامبر او ایمان آورده اند و سپس شك نكرده اند، و با مال ها و جان های خویش در راه خدا جهاد كرده اند. ایشان اند راستگویان.

و گروهی دیگر رسوباتِ اندیشه ها و باورها و رفتارهای جاهلی را، هنوز در دل نهفته داشتند و به خداوند و آیین او گمان حق نمی بردند و با آن برخورد جاهلی داشتند؛ یعنی گروهی كه آز آنها چنین یاد شده است:

قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ. [16] در اندیشه خویشتن بودند، به خدا گمان ناروا داشتند، گمان دوران جاهلیت.

و كسانی كه در جای دیگر از آنان با نام منافق یاد شده است:

وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَكْتُمُونَ. [17] و كسانی را كه دو رویی كردند معلوم گرداند، و [چون] به آن ها گفته شد: بیایید در راه خدا كار زار یا دفاع كنید، گفتند: اگر می دانستیم كه جنگی خواهد بود هر آینه شما را پیروی می كردیم، آنان در آن روز به كفر نزدیك تر بودند تا به ایمان، با دهان (زبان)هاشان چیزی می گویند كه در دل هاشان نیست، و خدا بدان چه پنهان می دارند داناتر است.

حقیقت تجربی نشان می دهد كه بیشترِ رجعت طلبان را، «اَعْرابْ»؛ یعنی «بادیه نشینان و صحراگردان» تشكیل می دادند؛ كسانی كه ساختمان عقلی و بنیاد شخصیت شان بر مبانی جاهلیت بود. از این رو، برای پذیرش آداب و اخلاق و باورها و احكام متعالی جدید، چندان آمادگی نداشته و اصولاً مردمانی كم انعطاف بودند، اگر چه در میان منافقان، شهر نشینان و بیابان گردان، هر دو بودند لیكن صحرا گردان كم انعطاف تر بودند:

وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَی عَذَابٍ عَظِیمٍ. [18] و از بادیه نشینانِ پیرامونشان كسانی منافق اند و نیز برخی از مردم مدینه پیوسته بر نفاق خو كرده اند، تو آن ها را نمی شناسی، ما آن ها را می شناسیم، زودا كه آنان را دو بار - یكی در دنیا و بار دیگر به هنگام مرگ و عالم برزخ - عذاب كنیم، سپس به عذابی بزرگ بازگردانده شوند.

بدیهی است كه بادیه نشینان مراحل دشواری را در تكاملِ خویشتن و زدودن روحیات و اخلاقیات جاهلی در پیش داشتند. پس از تسلیم و اسلام لفظی، می بایست مرحله سخت ایمان را بگذارنند. و كاری بس سخت و دشوار بوده است. در سیره این هشام، به ترتیب كسانی را كه پس از اعلام نبوت به اسلام گرویده اند با نام و نشان و زمان و شرایط ورود به اسلام، آورده است. از درون خانه حضرت محمد(ص)، خدیجه و علی بن ابوطالب(ع) و زید بن حارثه، مومنان نخستین اند. و از بیرون خانه آن بزرگوار نخستین كسی كه به اسلام گرویده، ابوبكر است - هر چند برخی معتقدند، پیش از او گروهی مسلمان شده بودند امّا آن اهمیّتی كه تاریخ از آنان یاد كند نداشته اند. [19] .

از همین جا، پیوند خاص این گروه با ابوبكر در زمان جاهلیت روشن می شود. اینان پنج تن بوده اند: عبدالرحمن بن عوف، عثمان، سعد بن ابی وقّاص، طلحه و زبیر، و پس از چندی ابوعبیده جرّاح نیز ایمان آورده و به این گروه پیوسته است. برخی گفته اند: ابوعبیده جراّح از كسانی بود كه با عبدالرحمن بن عوف و یارانش اسلام آورده است. این گروه پنج نفری را یك جای دیگر، در تاریخ، می بینیم؛ كی و كجا؟! سی و شش سال بعد، در شورای آن چنانی خلیفه دوّم، شورایی كه علی(ع) درباره آن دردمندانه فرمود:

فَیاللَّهَِ وَ لِلَّشوری! مَتی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیِّ مَعَ الاَّوَلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ اُقْرَنُ اِلی هذِهِ النَّظائر. [20] پناه بر خدا از این شورا، كدام زمان بود كه در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبكر، و برتری من) شك و تردید وجود داشته باشد، كه اینك با چنین مردمی همسنگ و همردیفیم می شمارند.

شورایی كه عبدالرّحمن بن عوف؛ كسی كه هنوز اشرافیت و مال دوستی و میل به تجمّل و اسراف را از جاهلیت به همراه دارد و منفعت و حقیقت چنان در چشمان وی در هم آمیخته اند كه به سختی می تواند از هم باز شناسد؛ بلكه و اگر باز شناسد، حقیقت را در راه منفعت خود به مسلخ می بَرَد، رئیس شورا او بود و از سوی خلیفه دوّم دارای «حق وِتو» بود و با طرحی شیطانی عثمان را به خلافت برگزید. اعضای این شورا بی كم و كاست همین پنج نفر بودند. و ابوبكر، شخصیت برجسته این گروه است، و عمر با انتخاب همین پنج نفر و نقشی كه در سقیفه ایفا كرد، پیوند خود با این گروه را نشان داد. اینان از سال اوّل بعثت تا نیم قرن بعد، «در جنگ جمل»، همه جا، تا بوده اند یكدیگر را داشته اند. و در همه صحنه های سیاسی این نیم قرنِ پر آشوب و حسّاس كه تاریخ اسلام راشكل می دهد، نقش اساسی را به عهده داشته اند. این جناح نیرومند سیاسی در برابر علی(ع) قرار داشتند و هر سه خلیفه از این جناح بودند. و نخستین جنگ را علیه آن حضرت، طلحه و زبیر، دو تن از اعضای این باند سیاسی بر پا كردند. از سوی دیگر، جایگاهی كه سعد وقّاص در زمان خلیفه دوم داشت و نقش منفی و مخالفی را كه در حكومت علی(ع) ایفا كرد خود، نشان این وحدت و همبستگی خاص وی با آن هاست. علی(ع) در برابر جناحِ سیاسی كاملاً تنها بود. مردانی كه به وی ایمان داشتند؛ ابوذر و سلمان و عمّار و... دارای چنین وابستگی پنهانی سیاسی نبودند. از این رو هیچ یك از آنان در سقیفه حضور نداشتند. [21] .

ابوعبیده در جریان سقیفه نقش مهمّی را ایفا كرد و در فضایل ابوبكر سخن ها گفت، و ابوبكر نیز، به نقل عایشه، در فضایل ابوعبیده مطالبی را اظهار داشت. [22] و همین ابوعبیده بود، آن گاه كه علی(ع) را به مسجد آوردند تا به اكراه و ناخواه بیعت كند، و نمی كرد، به پا خاست و گفت: یا ابوالحسن! تو جوانی و این ها پیرمردان قریش اند، تجربه آن ها را نداری و مانند آن ها بر امور آشنا نیستی، ابوبكر برای این كار شایسته تر و روشن تر است، تو در برابر او تسلیم شو و به خلافت اش تن در دِه؛ اگر زنده ماندی [23] تو نیز شایسته ای و به این مقام خواهی رسید. «به راستی حیرت آور است كه منافقین، با تشكیلاتِ مجهز و كار شكنی هایی كه می كردند و از خود قرآن مجید هم استفاده می شود، با روی كار آمدن ابوبكر خاموش شدند و همه كارشكنی ها از میان رفت. از آغاز خلافت ابوبكر تا پایان خلافت عثمان، اثری از منافقین و كار شكنی ها دیده نمی شود. آیا ابوبكر از پیامبر(ص) بهتر حكومت می كرد و یا این كه منافقین با خلافت ابوبكر به آرزوی خود رسیده بودند، قضاوت با خوانندگان منصف است. [24] .


[1] سوره آل عمران، آيه 144.

[2] سوره اعراف، آيه 138.

[3] سوره بقره، آيه 93.

[4] سوره بقره، آيه 6.

[5] سوره بقره، آيه 109.

[6] سوره نساء، آيه 89.

[7] نهج البلاغه، نامه 16.

[8] سوره بقره، آيه 217.

[9] سوره آل عمران، آيه 149.

[10] سوره آل عمران، آيه 100.

[11] نهج الفصاحه، ص 472.

[12] نهج البلاغه، نامه 27.

[13] سوره حجرات، آيه 14.

[14] سوره مائده، آيه 50.

[15] سوره حجرات، آيه 15.

[16] سوره آل عمران، آيه 154.

[17] سوره آل عمران، آيه 167.

[18] سوره توبه، آيه 101.

[19] به كتاب انقلاب تكاملي اسلام، ص 411 به بعد رجوع شود.

[20] شرح نهج البلاغه، ابن الي الحديد، ج 6، ص 12.

[21] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 12.

[22] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 12.

[23] تعبير «اگر زنده ماندي» تهديد امام علي(ع) به مرگ است!!

[24] مصاحبات علامه طباطبايي و پرفسور كربن، ص 261، رساله 2 مكتب تشيع.